♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥
آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!
باشه بابا تو عظیم مظیمی مشتی !! هزار تا اسم واس خودت ردیف کردی ، عشق داشتم یه بار بگمت یا لوطین فوق کل لوطی یا یه چیزی تو همین مایه ها .. دیگه ام نیستی . نه لای این شب بوها نه پای اون سرو بلند نه پشت علف ملف ها نه از رگ گردن نزدیک تر و نه حتا در بام ذهن
پیک آخر رو می رم به سلامتی خدا ، که تمومه آرزوهامو دونه به دونه جلوی چشمام پرپر کرد تا عظمتش رو نشونم بده
زخم های ادم سرمایه است، سرمایه ها تو با کسی قسمت نکن، داد نزن، هوار نکش، بزار این تیغی که به جونت افتاده اینقدر زخمیت کنه که تیزیش
جیم جارموش می گه : من نمی دونم اونایی که سیگار نمی کشن ، توی این چند سال عمری که بیشتر از سیگاریا دارن ، چه غلطی می خان بکنن ؟
و تـو چهـ میفـَهمی از روزگـآرم.. از دلتـَنگی ام، گـآهی به خـُدا التمـآس میفـَهمی؟ فقـط خوابـــَت را......
من از آغاز می ترسم
نه اینکه نخندم...نه! دلم نگرفته از اینکه رفته ای … دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که گفتی ولی نداشتی..!! آهــــاے آدم هــــا ؛
نقـــ ـآشـْـ بـاشـــ ــے ! ... كه گـِــــرآטּ نيستــــــ ؟؟ خسته شدم از بس به آدمايي كه ميخوان جاي تو رو توي بگيرن گفتم : آنروز...
هيچ وقت بي خداحافظ
اهـل پنهـان كـاري نيستـم مســتـــقــيــــم !؟
کوله بارم بر دوش
کند بشه..
میکُنــَم خوابــَت را ببینــَم،
من از پرواز می ترسم
من از آغاز یک پرواز بی احساس می ترسم!
من از تکرار می ترسم
من از انکار می ترسم
من از تکرار انکار همین احساس می ترسم!
من از سوختن نمی ترسم
من ار ساختن نمی ترسم
من از ساختن کنار سوختن احساس می ترسم!
من از تاختن نمی ترسم
من از باختن نمی ترسم
من از تاختن برای باختن احساس می ترسم!
من از احساس می ترسم
من از آغاز یک پرواز بی احساس
واسه تکرار انکار دل حساس می ترسم!
من از احساس می ترسم
من از تاختن برای باختن احساس
برای سوختن و ساختن کنار این دل حساس می ترسم!
من از پرواز بی احساس می ترسم
اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم
تمام خطوط این خنده های خواب آلود
با های های گریه های شبانه
از رخساره ی خسته و خیسم پاک میشوند..!!
مـــــرا ڪہ هـیـچ مـقـصـدے بـه نـامـم
و هـیـچ چـشـمـے در انـتـظـارم نـیـسـت را
بـبـخـشـیـد ،
ڪہ بـا بـودنـم تـرافـیـڪ ڪـــرده ام..!!
چِـقَــدر ميــ گيــــرے .. بيايـــے و
صَفحـــ ـــه هاے سيـــــاه دِلـَــــم را رَنــْـــ گ كُنــ ــے
؟
بـَعــــــد بـراےِ ديـــــ وارِ اُتاقـِـ دِلـَـــم
يـكــــ
روزِآفتـــــابــے بكشـ ـــے كهـ
نـــ ـور آفتــــــابــــ تا
ميـــــــآنـهــ اُتاق آمــــده باشـــــد
راستــ ـــے مَــטּ روےِ
صـــورتــَـــم يـــك خَنـــ ـــده مـے خـــوآهـــم
نــرخ ِ خـَنــْ ـــده
قلبم
ببخشيد اينجا جاي دوستمه ، الان
برميگرده
تازه فهميدم...
در چه بلندايي آشيانه
داشتم...
وقتي از چشمانت افتادم...
هنوز دست و پاي دلم
درد مي كند...
چقدر شكستن سخت است...
وقتي تو داري نگاه
ميكني...!
كسي را ترك نكن نميداني
چه درد بدي است پير شدن
در
كوچه هاي بي خداحافظ......!!!
اعتـرافـــ ميكـنم
زمـانـي دل ِ يكـي را
سوزانـدم
حـالـا
يكـي ... يكـي ... يكـي
دلـم را ميـسوزانـند !
دربـــســــت
!؟
مـــدتـــهاســـت مـــانـــده ام
...!
در ايـــن شهـــــر شلــــوغ و پـــر تــــرافيـــك,
كســــي
ديــــگــر دلــــــم را نــمي بـَـــرد ...
سفری باید رفت
گم شدن تا ته تنهایی محض
یار تنهاییم با من گفت:
هر کجا لرزیدی
از سفر ترسیدی
تو بگو:از ته دل:
من خدا را دارم....
قالب : بلاگفا |